عاقبت یک شب میان صحن تو گم میشوم
18 بهمن 1402 توسط دل تنگ نجف
عاقبت یک شب میان صحن تو گم میشوم بیخیالِ طعنهها و حرف مَردم میشوم غرق در ظلمت به سمت نور، عازم میشوم خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم میشوم یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده یا که زیر پای کفترهات، گندم میشوم دست بر سینه سلامی میدهم سمت ضریح من سراپا… بیشتر »