روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند
روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند
سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند
از همین اول صبح نیت مشهد کردم
نام سلطان دلـم را به زبان آوردم
شور عشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد
یا رضا گفتم و این اسم نمک گیرم کرد
هشتمین روز؛ قرار از دل ما میگیرد
سحر، عطر حرم و صحن و سرا میگیرد
هشتمین روز هوای دلمان بارانیست
مشهد و کرب و بلا هر دو حرم مهمانیست
سحر هشتم ماه رمضان، در سفرم
بین اربابم و سلطان خودم در به درم
هم سر سفره ی سلطان دو عالم هستیم
هم پریشان شب هشت محرم هستیم
هم علی اکبری ام هم رضوی، حیرانم
کفتر بام حسین و حـرم سلطانم
چَشمِ من خیره به عکسِ حَرَمَت بَند شُده
با چه حالی بنویسم که #دلم_تنگ شده؟
حَـرَمَـت رام کـنـد قـلـب گـنـهـکـاران را
بِطلب شـاهِ خـراسان دلـم از سنگ شده
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهدا
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم