یاس کبود

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

بچه که بودم

13 اسفند 1403 توسط دل تنگ نجف

بچه که بودم
ماه رمضون رو خیلی دوست داشتم 😍

یادمه اولین روزی که روزه گرفتم
باباجونم با خنده بهم گفتن :
آفرین دختر بابا خدا کمکت کنه 🧔🏻‍♂

هنوز خنده ی پر مهرشونو یادمه 💞

اون موقع هنوز به تکلیف نرسیده بودم
اما عجیب عجله داشتم برای روزه گرفتن

مامان افطار و سحر
غذاهای خوشمزه برامون درست میکردن
منم یادم میرفت ، اون وسط مسطا هواسم نبود و یه دل سیر ناخنک میزدممم 😬🙈

دم اذون مامانجونم از هیچکدوممون کمک نمیخواستن یک تنه غذا درست میکردن و وسایل افطار رو آماده میکردن و
ما فقط سفره رو پهن میکردیم 🤷🏻‍♀

همونجا با خودم فکر میکردم مگه مامان روزه نیستن ؟ مگه مامان گشنه و تشنه نیستن؟
پس چطوری میتونن رو پا باشن و بی منت
ماه رمضون رو یک تنه به دوش بکشن🥲

سفره که جمع میشد
مامان استراحت میکردن؟
نخیر بلند میشدن و سحری رو بار میذاشتن
و تا صبح مشغول پخت و پز غذا بودن

من هیچ درکی از حس و حال مامان تو ماه رمضون نشدم🙃

تا وقتی که مادر شدم ….👩‍👧‍👦

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: علوم قرآن و حدیث لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
    • فاطمه اطهر(س)
  • علوم قرآن و حدیث
  • احکام
  • اخلاق و تربیت
  • شهدا
  • پزشکی
  • اعتقادی
  • مشاوره و سبک زندگی
  • مناسبت ها و مسائل روز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس