بچه که بودم
بچه که بودم
ماه رمضون رو خیلی دوست داشتم 😍
یادمه اولین روزی که روزه گرفتم
باباجونم با خنده بهم گفتن :
آفرین دختر بابا خدا کمکت کنه 🧔🏻♂
هنوز خنده ی پر مهرشونو یادمه 💞
اون موقع هنوز به تکلیف نرسیده بودم
اما عجیب عجله داشتم برای روزه گرفتن
مامان افطار و سحر
غذاهای خوشمزه برامون درست میکردن
منم یادم میرفت ، اون وسط مسطا هواسم نبود و یه دل سیر ناخنک میزدممم 😬🙈
دم اذون مامانجونم از هیچکدوممون کمک نمیخواستن یک تنه غذا درست میکردن و وسایل افطار رو آماده میکردن و
ما فقط سفره رو پهن میکردیم 🤷🏻♀
همونجا با خودم فکر میکردم مگه مامان روزه نیستن ؟ مگه مامان گشنه و تشنه نیستن؟
پس چطوری میتونن رو پا باشن و بی منت
ماه رمضون رو یک تنه به دوش بکشن🥲
سفره که جمع میشد
مامان استراحت میکردن؟
نخیر بلند میشدن و سحری رو بار میذاشتن
و تا صبح مشغول پخت و پز غذا بودن
من هیچ درکی از حس و حال مامان تو ماه رمضون نشدم🙃
تا وقتی که مادر شدم ….👩👧👦